جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

پـدری با پســرش گفت: پسـر * که تو آدم نشوی جانِ پدر
دل فرزنـد از این حرف شکست * بی خبر روز دگر کرد سفر
رفت از آن شهربه شهری که کند* بهر خود فکر دگر، کار دگر
عاقبت منسب والایی یـــافت * حاکم شهر شد وُصاحب زر
تا که بیند پدر آن جاه وجلال * امر فرمود به احضار پدر
گفت: فرموه ،که آدم نشوم! * حالیا حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سری داد تکان * این سخن گفت و برون شداز در
من نگفتم که تو حاکم نشوی! * گفتم آدم نشوی جان پسر!!!
پَند پدر ـــثبتـــ برای پسر

جدا کننده متن وبلاگ لاينر وبلاگ

نشوی ,ـــثبتـــ برای منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر۹۷ لسکوکلایه عکس سایت امنیتی قرارگاه شب|متفاوت ترین سایت امنیتی فیلم و سریال ( کره ای. چینی . تایلندی) مقالات اموزشی آسانسور و پله برقی نقاب کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.